بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 3023
کل یادداشتها ها : 6
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین گردهمایی عمومیجنبش دانشجویان جهان اسلام» با حضور تعدادی از برادران طلبه و دانشـجوی عضو جنـبش از 29 اردیبهشت تا 30 اردیبهشت 1384 بـرگزار شـد. دکتر محمدصادق کـوشکی ـ مسئول پیشین دفتر ادب پایداری مرکز اسناد انقلاب اسلامی و استاد دانشگاه – به عنوان یکی از میهمانان گردهمایی، با حضور در میان دانشجویان، به آسیبشناسی وضعیت موجود پرداختند. عنوان این سخنرانی، چه باید کرد؟ بود. متنی که میخوانید، مشروح آن جلسه است که پس از ویرایش به حضور شما ارائه میشود. یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که چند روز پیش از این جلسه، تعدادی دانشجوی افغانی در راهپیمایی اعتراض به توهین به قرآن کریم در گوانتانامو به شهادت رسیده بودند.
از پا حسیـن افتاد و ما بر پـای بـودیم
زینب اسیری رفت و ما برجای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دسـت علـمدار خـدا را قـطع کردند
مسئولیت این حرفها با من نیست
گاهی وقتها شاید لازم باشد تکانی به ما بدهند و چرتهای ما را پاره کنند! اگرچه من اصلاً این قدرت را در خودم نمیبینم که چرت کسی را پاره کنم؛ اما میخواهم چیزهایی را برای شما بگویم که حداقل برای من، کمی خوابیدن را مشکل کرده است. البته اینها ـ یعنی این حرفهایی که خواب بنده را مشکل کرده ـ حرفهای من نیست. مسئولیتش هم به عهده من نیست.
نه دنیا داریم، نه آخرت
نمیدانم دلمان خوش است که کبوتر حرمیم؟! دلمان خوش است که حزباللهی هستیم و پیرو ولایت فقیهایم و در عین حال به شدت سرمان در لاک خودمان است؟! و تازه سیاستمان هم عین دیانتمان است و البته دیانتمان هم اینقدر عین سیاستمان، که احتمالاً با این وضعیت نه دنیا داریم و نه آخرت! یعنی داریم، ولی خوبش را نداریم.
وجدان همه راحت شد
کارمان به جایی رسیده و آنقدر در بعضی از چیزها پیشرفت کردهایم که بعد از کشته شدن بیست و هفت نفر دانشجوی افغانی، آن هم بعد از دو هفته، تازه سازمان تبلیغات ما از خواب برمیخیزد و میگوید توهین به قرآن کریم محکوم است! بعد از آن هم، ما محکوم میکنیم و راهپیمایی خودجوش به راه میاندازیم، تا وجدانمان بیشتر از این درد نگیرد! خیلی پیشرفت کردهایم و شاید به تدریج این انقلاب را آنقدر صادر کنیم که دیگر هیچ چیز آن برایمان باقی نماند. البته منظور بنده عموم کشور است و نه استثناهای آن و شما هم استثناهای آن را کنار بگذارید. در حالیکه آن خبر نیوزویک را همه جای عالم شنیدند و شما هم شنیدید. اصلاً متعلق به الان هم نیست. در این دو سال گذشته، انداختن قرآن در آنجور جاها و آنجور توهینها عادی بوده و این یک گوشهاش بوده است. حالا اگر این بیست و هفت نفر افغانی هم کشته نمیشدند و به جای آن شصت یا هفتاد نفر افغانی مجروح میشدند، احتمالاً کک ما هم نمیگزید.
امروز هم مردم رفتند شعار دادند که قرآن کتاب خوبی است و کتاب هدایت است و آمریکا را محکوم میکنیم. با اینحساب وجدان همه راحت شد و وجدان مسئولین ما هم راحتتر! هم مسئولین سازمان تبلیغات راحت شدند، هم بقیه که در این دو روز با تمام غیرت بیانیه داده بودند!
ما هم که اینجا انجام وظیفه میکردیم و طبیعتاً نتوانستیم در این تظاهرات شرکت کنیم. خدا بخواهد در توهین بعدی جبران میکنیم. با این وضعیت نمیدانم خودمان را گرفتهایم یا عنوان حزبالله را؟!
آنها چهارصد نفر بودند
نمیدانم چقدر جدی هستیم، جدی در این حرفها و ادعاهایمان؟ خودمان که میدانیم جدی نیستیم. دیگر داریم سر چه کسی را شیره میمالیم؟ چه کسی را بازی میدهیم؟ خوش به حال کسی که نمیداند و نادانسته این کارها را میکند.
یک موقعهایی بود که ضریب غیرت و حساسیت ما خیلی بالا بود. آنقدر بالا بود که در دنیا هر اتفاقی میافتاد، اولین کسی که حساسیت نشان میداد ما بودیم. هنوز خیلی از این اتفاقها به وقوع نپیوسته بود که ما آنها را ایجاد میکردیم؛ میگفتیم دنیا! بنشین و به عکسالعمل لازم فکر کن!
ما میرویم لانهی جاسوسی را میگیریم. قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، ما کار خودمان را میکردیم. یعنی اینکه منتظر کنشی نبودیم تا بعد از مشاهدهی آن به دنبال واکنش لازم مثل بیانیه و راهپیمایی و یا حمله به سفارت باشیم. آن بچههایی که برای دنیا مساله طرح کردند و ـ امام گفت که کار شما انقلاب دوم است ـ چهارصد نفر دانشجوی ترم اول و دوم یا در این حد و حدود بودند. آنها آمدند برای دنیا مساله طرح کردند و گفتند حالا بنشینید سر فرصت مساله را حل کنید! ما هم داریم تماشایتان میکنیم!
اما ما چه؟! مساله طرح کردن برای دنیا پیشکش! اینکه مسائلی هم که دنیا برای ما طرح میکند را به آن فکر کنیم، پیشکش! حتی اینکه کار عملی هم بکنیم، پیشکش! در مورد صدور اعلامه و بیانیه هم فکر میکنم آخر صف بودیم! حتی سعودیها هم زودتر از ما واکنش نشان دادند.
زحمت ما میداری
خوب، اگر اینجوری است، بهتر است بساط خود را جمع کنیم و ادعایی هم نداشته باشیم. شما را به خیر و ما را به سلامت! خدا هم تکلیفش را بداند. ملائکه هم تکلیفشان را بدانند. فلسطین هم تکلیفش را بداند. مستضعفان جهان هم ـ اگر احتمالاً دلشان را خوش کرده بودند ـ تکلیفشان را بدانند. و ما هم دنبال زندگی خود برویم. مناظر خوب زیادی هست که میشود در آنها عکس گرفت! ماه محرم و صفر هم روضههایمان را میخوانیم! میتوانیم یکی دو ساعت، ذکر حوسین بگوییم؛ بعد از آن هم، مفصلاً قیمهی امام حسین علیهالسلام بخوریم که انصافاً هم بدجوری میچسبد!
خوب، این هم که سیاستمان است و آن هم دینداریمان! با این حساب بهتر است دیگر عِرض کسی را نبریم و مزاحم کسی هم نشویم. آن بیت خیلی مشهور را در وصف روزگار ما گفتهاند
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
نه عِرض خود را ببریم و نه زحمت کسی را!
نویسندهاش امام است
وقتی آدم جلد بیست و یکم صحیفهی نور را نگاه میکند، پیش خود میگوید پس ما چه هستیم؟! اگر ما درست میگوییم پس او چه گفته؟ ما با هم چه نسبتی داریم؟! این جمله را شنیدهاید:
باید بسیجیان جهان اسلام به فکر تشکیل حکومت بزرگ اسلامی باشند و این شدنی است.
این حرف امام را هرجای مملکت بخواهم بگویم، میگویند فلانی دیوانه شده است! ببریدش آسایشگاه. یا اینکه میگویند دارد شعر میخواند. یک وقتی، یک بنده خدایی این مطلب را در دانشگاه تهران گفته بود. گفتند این حرفهای ضدامنیت ملی چیست که میزنی؟! آن بدبخت صحیفهی نور را از داخل کیفش درآورد و گفت این حرف در این جلد صحیفهی نور موجود است. آنها گفتند صحیفهی نور یعنی چه؟! جواب داده بود که نویسندهاش امام خمینی رحمهاللهعلیه است! اگر آن فرد صحیفهی نور را با خودش نمیبرد که دندانهایش را مسواک میزدند! هر چند که وقتی کتاب را هم به آنها نشان داده بودند, گفتند حالا امام یک چیزی گفته. دیگر زمان اینجور حرفها تمام شده است.
ما توسعهیافتهایم
به نامزدهای ریاستجمهوری که نگاه میکنی و حرفهایشان را میشنوی، میبینی شعارهایشان از حرفهای هر دولت سکولاری سکولارتر است! به طرفدارانشان هم که نگاه میکنی، میبینی از خود نامزدها بدترند و صحبتهایشان از آنها بدتر. اصلاً انگار نه انگار که در این کشور نظام جمهوری اسلامی مستقر است! انگار نه انگار که این کشور قرار بوده رهبری مبارزه فقر و غنا تا ظهور امام زمان را بر عهده داشته باشد. گویی نه خانی آمده، نه خانی رفته! انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و اگر هم افتاده، تمام شده و رفته است پی کارش! آش سرد شد و سار از درخت پرید. ما فعلاً به دنبال توسعهایم. دنبال توسعهاش هم نیستیم! اگر از همین جادهی هراز به تهران بروید، میفهمید ما چقدر توسعهیافتهایم! حتی آن دسته از مسئولینی هم که هر هفته به شمال میروند و البته با بالگرد نمیروند و از این جاده میروند، به فکر تعریض جاده یا بهسازی آسفالتش نیستند. توسعهیافتگی ما همینقدر است! ای کاش که لااقل توسعه پیدا کرده بودیم! به هر حال باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم که دیگر آن مقدار وجدان باقیماندهمان، خودمان را اذیت نکند! خوشبختانه، به تدریج دنیا نیز به این نتیجه رسیده است که به ما چشم امیدی نداشته باشد و خودش راساً مشکلش را حل کند.
میخواهیم زندگی کنیم
اما به هرحال روزی ادعاهایی داشتیم. ما تمام این آتشهایی را که دارد در دنیا میسوزد روشن کرده بودیم. البته ما که نه؛ آنهایی این آتشها را روشن کردند الان نیستند. تخت رفتهاند در بهشت زهرا خوابیدهاند و ما را تماشا میکنند. همینطوری هم چوبخطهای ما را پر میکنند. ولی به هر حال ثبت این حادثه به نام ما بوده و فعلاً وارثش هم ماییم. این خطی که به راه افتاده است و قرار است زمینهساز ظهور باشد، فعلاً به ما ارث رسیده و حالا نمیدانم چطور این میراث را نگهداریم یا به آتش بکشیم یا یک جوری آن را به باد فنا دهیم یا اینکه ضایعش کنیم. نمیدانم داریم چه میکنیم؟ حداقل اعلام کنیم که نمیخواهیم میراثدار باشیم. اصلاً پدرانمان و نسل قبل از ما یک کارهایی کردهاند که ما الان پشیمانیم. آنها هر کاری کردند به خودشان مربوط است. ما الان میخواهیم زندگیمان را بکنیم. اگر این تصمیم را بگیریم حداقل دیگر با خود درگیری نداریم. میرویم به راحتی زندگیمان را میکنیم. مثل خیلیها، از جمله بعضی از دوستانمان. کمکم برویم زندگیمان را بکنیم، آن هم با وجدان راحت!
نمیفهمیدیم مشکل از کجاست
اصلاً نمیخواهم تشبیه تاریخی بکنم؛ و تازه نمیشود این کار را هم کرد. ولی یک موقع ما فکر میکردیم که چطور میشود مثلاً شصت و سه سال بعد از پیامبر، و پنجاه سال بعد از فوتشان، آنقدر دین منحرف میشود که بعضی از مردم به خاطر خدا میآیند و دین مجسم را با آن وضعیت میکشند؟! یا اینکه مثلاً میگفتیم چه شده است که بعد از آنکه پیامبر ده سال در مدینه کار میکنند، بلافاصله بعد از فوتشان غیرانسانیترین رفتارها را با خانوادهشان میکنند؟! در زمان ما هم بعد از فوت امام، هنوز کفنشان خشک نشده بود که شروع کردند به دفن شعارها، ایدهها و آرمانها و اهداف امام، آن هم در جای نامعلومی. که کسی سراغش نرود! اگر دفن نشده بود که الان کار به اینجا نمیرسید.
خیلی خرج کردیم
باور کنید خیلی از قسمتهای صحیفهی نور را امروز هیچ روزنامهای جرات نمیکند منتشر کند. اگر باور ندارید، بیایید برخی جلدها مثل جلد بیستم یا بیست و یکم را ببینید. خواهید دید که در عرف امروز چقدر خطرناک است! ولی مردم با همان حرفها، با آن شعارها و با آن ایدهها انقلاب کردند. و به خاطر آنها آمدند جنگیدند. و به خاطر آنها آمدند این همه هزینه دادند. خانوادهها به خاطر همانها حاضر شدند که بچههایشان بروند و برنگردند. خیلیها بودند که به خاطر همان حرفها، آرزوی دیدن بچههایشان را که هنوز متولد نشده بودند به گور بردند؛ مثل بعضی از شاگردهایم در دانشگاه و هزاران هزار از این نمونههای عجیب و غریب. الان ما این چیزها را درک نمیکنیم. ولی وقتی در آن موقعیت قرار بگیریم میفهمیم یعنی چه. این همه خرجهای عجیب و غریب و بینظیر به خاطر آن حرفها بود، آن ایدهها و آن شعارها ـ نه از این بابت که امروزه میگویند شعار است و حرف مفت. شعار به معنای نماد و سمبل را میگویم. این همه خرج شده که بعد یکدفعه همه با هم دفن بشوند؟!
دموکراسی، مقدمهی دموکراسی
من نمیخواهم اینجا حرفهای تبلیغاتی انتخاباتی بزنم. آنقدر این بحثها مبتذل شده که هم ساحت شما را مبرا میدانم و هم این عصر جمعه را. ارزانی خودشان باشد. ولی این برایمان خیلی زشت و ننگین است که یک نامزد انتخاباتی بیاید و در بیانیهی انتخاباتیاش بگوید: «از آنجایی که دموکراسی اقتصادی و صنعتی و تکنولوژیک، مقدمهای است بر دموکراسی اجتماعی و سیاسی، و این امر مهم مغفول مانده است…» دموکراسی یعنی چه؟! کجا بود این حرفها؟! ما که اصلاً دموکراسی را قبول نداشتیم. اصلاً انقلاب ما آمد که بگوید دموکراسی حرف مفت است. دموکراسی کفر است. دموکراسی یعنی بندهی انسان بودن. بیایید بنده خدا باشید. حالا بعد از این همه سال، اینقدر پیشرفت کردیم که دوباره برگردیم ساز دههی پنجاه و شصت اروپاییها را بزنیم؟!
جرئت این کار را هم نداریم
نمیدانم داریم به کجا میرویم؟! چه کار میکنیم؟! اینجوری رفتار میکنیم و بعد ادعاهایمان را هم داریم! کاش میگفتیم آقا! ادعاهایمان را پس گرفتیم. آقا! ما غلط کردیم. هرچه بود، تمام شد و رفت. ما میخواهیم کشوری مثل ترکیه باشیم. ترکیه الگویمان باشد. مثل ترکیه وضعمان خوب شود. اتحادیهی اروپا هم با ما مشکلی نداشته باشد. رابطهی آمریکا هم با ما خوب باشد. سفارت اسرائیل هم بازِ باز باشد. برویم و بیاییم. دیگر دردسر نمیخواهیم. مرد نیستیم که حداقل این را هم بگوییم. این خیلی مردانگی میخواهد که بگوییم بسمه تعالی. من جمهوری اسلامی ایران بودم. میخواهم مثل پاکستان، جمهوری اسلامی باشم. سری که درد نکند دستمال نبندم. کلهام بوی قرمهسبزی ندهد. مثل آدم زندگیام را بکنم. کارخانهی مونتاژ خودروهای مختلف راه بیاندازم. شاخص رشد اقتصادیام هم از هشت درصد بشود شانزده درصد. شاخص رفاهم هم بشود فلانقدر. اما داریم با عطش وحشتناکی سراغ این اتفاقها میرویم. به قول حضرت امیر که فرموده بود حکومت مثل آب عطسهی بز است، ما داریم سطلسطل آن را سر میکشیم. تازه برای آن مسابقه هم گذاشتهایم، و حاضریم برای رسیدن به آن سطلهای متعفن هر غلطی بکنیم. بعد ادعایش را هم داریم که ما پرچمدار اسلام ناب در دنیاییم!
آبروی شیعه را نبر
بابا جمع کن این حرفها را! یا این را جمع کن و یا حداقل آن پرچمداریات را حذف کن. حداقل آبروی امام را بیشتر از این نبر. اصلاً بحث این نیست که یک کاغذی به اسم قرآن را در گوانتاناما در فلانجا پرت کردند. اصلاً این حرفها نیست. حرف این است که ما برای اینکه بخواهیم بگوییم مرگ بر آمریکا، باید از هزار تا هواشناسی اجازه بگیریم. حرف سر این است که یازدهم سپتامبر آن سال، دو هفته نماز جمعهی ما مرگ بر آمریکا را تعطیل میکند. باید اجازه بگیرند و ببینند آیا شرایط جوی مساعد است که ما مرگ بر آمریکا بگوییم یا نه. دو هفته در نماز جمعه، این شعارها تعطیل شده بود. این یعنی چه؟ بعد برای آنها پیام بفرستیم که ما مثلاً همدردیم که شما مُردید! مگر وقتی آنها هواپیمای ایرباس ما را زدند، برای ما پیام تسلیت فرستادند؟ مگر وقتی آنها صد و پنجاههزار نفر را در عراق سوزاندند، برای کسی پیام تسلیت فرستادند؟ امروز مجمع جهانی اهلبیت در نماز جمعه بیانیه داده که آقا! تروریسم را با تروریسم نمیشود پاسخ گفت. تروریسم را با عقلانیت پاسخ گویید؛ با تدبیر حل کنید. بدبخت! میدانی چه میگویی؟! تروریسم را همینها به وجود آوردند و پرورش دادند و میدهند. طرف احساس کرده اگر به تروریسم بد بگوید، پُزش خیلی خوب است. کلاسش هم خیلی بالاست. مجمع جهانی اهلبیت! خوب این اسم را پاک کن. اگر چهار نفر فلسطینی که دارند از غیرت اسلامی دفاع میکنند، این حرف را بشنوند که اینجوری از اهلبیت منزجر میشوند.
مجمع جهانی اهلبیت یا …
در این دنیا که هرکس و ناکسی به فکر خودش است، چند دختر فلسطینی، چند مادر فلسطینی، چند نفر اینجوری پیدا شدهاند که دارند با تکهپارهشدن خودشان یک جوری اسلام را زنده نگه میدارند. چهار تا جوان لبنانی دارند پرچم اسلام را زنده نگه دارند؛ و به اسراییل دهنکجی میکنند. به دنیا دهنکجی میکنند. بعد دنیا به آنها میگوید تروریست و برای مبارزه با تروریسم برنامهریزی میکند. بعد مجمع جهانی اهلبیت ما، در نماز جمعهی تهران، در بیانیهای که در اعتراض به هتک حرمت قرآن نوشته شده، میگوید که آمریکا باید بداند که تروریسم را نمیشود با تروریسم پاسخ گفت. این بیانیه که شبیه بیانیهی سازمان حقوق بشر بیمرز است. این که شبیه بیانیهی وزارت امور خارجهی سوئیس است. اگر عنوان اصلیاش را قیچی کنید، هیچ شباهتی به جمهوری اسلامی و شیعه و اهلبیت و امثال اینها ندارد.
اشتباه کردم
خوب، حالا ما ماندیم و تعداد زیادی ادعاهایی که خودمان هم آنها را قبول نداریم! البته این ادعاها همیشه بد نیست؛ گاهی اوقات از آن خرج میکنیم. دو روز پیش در یک دانشگاه جلسهی دفاعیه بود. بنده آنجا نشسته بودم تا اینکه مثلاً داوری بکنم. دانشجوی بدبخت که ظاهراً هنوز درحال و هوای سال شصت، در تونل زمان گیر کرده بود، موضوع پایاننامهاش این بود که نهضتهای آزادیبخش و امثال اینها، میتوانند امنیت ملی ما را حفظ کنند. خودش را کشته بود که بگوید اگر ما به لبنان و فلسطین کمک کنیم، در واقع از مرزهایمان پاسداری کردهایم. اساتید مختلفی این طرف و آن طرف نشسته بودند و کاری کردند که او وادار شد بگوید اشتباه کردم! نمرهام را بدهید دنبال کارم بروم.
وقتی مجمع جهانی اهلبیتش وجههی ضدتروریسم بگیرد، آن وقت معلوم است که اساتید دانشگاهیاش هم مینیشنند و میگویند آقا! این حرف شما ضد امنیت ملی است. بوی حمایت از تروریسم میدهد. اصلاً این حرفها یعنی چه؟ حرفهای شما علمی نیست.
اسلام ناب یعنی این!
نمیدانم اینجا آمدهایم که مثلاً یک ذره از این وجداندردمان کم کنیم؟ بعد دوباره به امتحاناتمان برسیم و بعد به سراغ تابستانمان برویم؟ خوبهایمان بروند مسجد و کار فرهنگی کنند، بدهایمان هم دنبال این بروند که تابستان خوش خواهد گذشت. بعد هم اینکه، نمازهایمان را هر پنج وعده بخوانیم. و کمکم، خیلی به اسلام ناب آمریکایی شباهت پیدا میکند. یک بار به شهر ریاض یا جده تشریف ببرید. آنقدر اسلامش ناب است که لذت میبری! پنج وعده نماز را مرتب میخوانند. در هوای گرم روزه هم میگیرند. توسعهیافته هم هستند. شاخصهای توسعهشان هم خیلی بالاست. همهشان یک ماشین آخرین سیستم هم دارند؛ و تازه، بعد از پنج سال ماشینها را از رده خارج میکنند. بزرگراهها هم خیلی عریض و پهن است. هم دنیا دارند و هم آخرت. نمیشود ما هم آنجوری بشویم؟ مثلاً یک ذره خدا لطف کند آنجوری بشویم. خیلی خوب میشود. تازه، برای فلسطین و روز قدس هم بیانیه میدهیم.